تتبع در تاریخ زندگی انسان در این کره خاکی حکایت از آن دارد که انسانها از همان آغاز آفرینش، به این موضوع رسیدند که هوش و استعداد و توانمندیهای نهفته در درون هر فرد، در فرآیند زندگی اجتماعی و ارتباط میان افراد شکوفا میشود و شکل میگیرد و از این رو، کمال و شکوفایی ابعاد وجودی انسان نیز تنها در پرتو زندگی اجتماعی و پذیرش مسئولیتهای اجتماعی امکانپذیر است. با توجه به سودمندی زندگی اجتماعی و این که در بسیاری از موارد، مسیر سعادت فرد از اجتماع میگذرد، ضرورت زندگی اجتماعی آشکار میگردد و قرآن کریم نیز در بسیاری از آیات خود با بهترین بیان، از این موضوع خبر داده است[1]. این گرایش انسان به زندگی جمعی تا حدی بوده است که برخی از فلاسفه، گرایش به اجتماع را از ویژگیهای فطری انسان برشمردهاند[2]. بر پایه این ویژگی درونی انسان، اسلام نیز بهعنوان یک دین آسمانی، اساس خود را بر پایه اجتماع بنانهاده و هیچگاه نسبت به آن بیاعتنا و بیتوجه نبوده است و اساساً فلسفه وضع تمامی احکام الهی، حفظ و تعالی جامعه است. این دین الهی، تمام احکام و مقررات خود را نیز در قالب اجتماعی بیان داشته و با نگاهی اجمالی به احکام و دستورات آن، میتوان رد پای روح جمعی را در شئون مختلف آن ملاحظه کرد[3]؛ بهگونهای که هیچ بخشی از احکام اسلامی را نمیتوان یافت که در آن، موضوع زیست اجتماعی انسان لحاظ نشده باشد. بهواقع اسلام احکام دینی خود مانند نماز، حج، جهاد، امربهمعروف و نهی از منکر، خمس و زکات را بر اساس مصالح اجتماع قرار داده است.
اما اجتماعی بودن انسانها و علاقه آنها برای زندگی جمعی، همواره محل تعارض منافع و مصالح فردی و جمعی بوده و بهاینترتیب دوگانه حقوق فرد-مصلحت اجتماع، سبقهای به طول تاریخ پیدایش جامعه دارد. از این رو هر یک از مکاتب و اندیشههای حقوقی تلاش کردهاند تا نسبت خود را با این دوگانه تاریخی مشخص نماید. با ظهور لیبرالیسم و حاکمیت آن بر عرصه اندیشه و عمل، مصلحت فردی، اولویت اول هرگونه قانونگذاری و برنامهریزی شمرده میشد. با بروز پیامدهای فردگرایی و توجه به جامعه، توجه به مصلحت جمع معطوف شد و چندی نیز آن خودنمایی کرد. رقابت فکری و عملی فردگرایی و جمعگرایی با تمام فراز و نشیبها همچنان ادامه دارد و این در حالی است که در مکتب اسلام، توجه به مصالح اجتماع همواره جایگاه ویژهای داشته است.
در فکر و اندیشه شیعی نیز، توجه به مصلحت اجتماعی از دیرباز موردتوجه قرارگرفته است و علما و فقهای این مذهب سعی و تلاش خود را بهکاربردهاند تا بتوانند ضمن تبیین مفهوم مصلحت، نوع نگاه این مذهب را به دوگانه حقوق و آزادیهای فردی و مصلحت اجتماع تبیین نمایند اما با توجه به اینکه مباحث مربوط به مصلحت اجتماعی بهصورت منسجم، تدویننشده و فقها بهصورت پراکنده در ابواب مختلف فقهی به آن پرداختهاند، تبیین نظریه مصلحت با دشواری زیادی همراه شده است. در فقه شیعه، مصلحت از منابع مستقل استنباط شرعی بهحساب نمیآید؛ مگر آنکه بهنوعی با حکم عقل یا سنت منطبق باشد و تنها در احکام حکومتی بهکار میرود، نه در همه احکام. همچنین مصلحت متغیر بوده و با انتفای موضوع مصلحت، حکم آن نیز از درجه اعتبار ساقط خواهد شد و تنها از اختیارات حاکم اسلامی است. درواقع موضوعات برحسب اینکه از مصلحت ثابت یا متغیر برخوردار هستند، دارای احکام ثابت و متغیر میباشند. مصلحت در بسیاری از احکام، مصلحتی ثابت و دائم بوده که برای همیشه زمان پیشبینیشده است و قابلتغییر و تبدیل نیست اما در مقابل، مصلحت دیگری نیز وجود دارد که خاصیت ثبات و دوام را ندارد و به پیشامدها و رویدادهای مربوط به زمان و مکان بستگی دارد. از اینرو، هرگونه تشریعی که بر وفق این مصالح صورت گیرد، همانند خود این مصلحت، دارای دوام و ثبات نخواهد بود. اینگونه تشریع که به مصالح مقطعی وابسته است، به نظر «ولی فقیه» که عالم به احوال زمان است، بستگی دارد. قوانین مربوط به اینگونه مصالح مقطعی، از احکام حکومتی محسوب میشوند که به نظر و صلاحدید فقیه بستگی دارد و شرع مقدس، وضع چنین قوانینی را به فقیهان هر دوره واگذار کرده است. با توجه به آنکه فقهای شیعه و سنی به موضوع مصلحت توجه دارند و مسائل فراوانی را در بابهای گوناگون فقه، به آن پیوند میزنند؛ از این روی، بسیار بایسته مینماید که مقایسهای هر چند گذرا میان این دو دیدگاه صورت گیرد و وجه جدایی و گاه هماهنگی و مشترک بودن آن دو، روشن شود؛ بهویژه با در نظرگرفتن این نکته که در میان فقهای شیعه، غیر از کتاب، سنت، عقل و اجماع، مستند و مدرک دیگری برای صادر شدن حکم و فتوا، در میان نیست.
با توجه به آنکه مصلحت جامعه در مواردی با حقوق و آزادیهای شهروندان یا برخی از آنها در تزاحم و بعضاً تقابل قرار میگیرد، لذا دستیابی به دیدگاه صحیحی در خصوص نحوه تعامل این دو بسیار حائز اهمیت مینماید. چراکه از یکسو، جامعه بهعنوان یک کل دارای منافع و مصالحی است و همواره نیز سعی در حفظ و نگهداری از این مصالح دارد و از سوی دیگر انسانها، یعنی تشکیلدهندگان اصلی جامعه، دارای حقوق و آزادیهایی هستند که سعی در گسترش و توسعه این حقوق و آزادیها دارند و چهبسا برخی از این حقوق و آزادیهای شهروندان با مصلحت جامعه در تضاد و یا تعارض باشد و رفتن به سمت مصلحت جامعه، آن شهروندان را از حقوق و آزادیهایشان محروم مینماید. آنچه که در اینجا مطرح میشود و سوال مهمی را در ذهن برمیانگیزاند آن است که در چالش میان حقوق و آزادیهای شهروندی با مصلحت جامعه، چه باید کرد؟ و کدامیک از این دو باید توجه کرد؟ آیا باید گفت حقوق و آزادیهای فردی از چنان درجهای از اعتبار و احترام برخوردارند که هیچ امری نمیتواند به آنها خدشه وارد نماید و دولتها حق ندارند به بهانه مصلحت اجتماعی، این حقوق و آزادیها را تحتالشعاع قرار دهند؟ و یا اینکه باید بگوییم آنچه دارای اهمیت و اعتبار است، جامعه بوده و در چالش تقابل حقوق و آزادیها با مصلحت اجتماعی، باید حقوق و آزادیهای شهروندان را به مسلخ برده و قربانی مصلحت اجتماع نمود؟ علاوه بر این، سوالات مهم دیگری نیز در این زمینه مطرح میشود که ذهن مخاطب را به خود جلب مینماید از جمله آنکه مصلحت به چه معنایی است و مراد از مصلحت اجتماعی چه میباشد؟ اگر بنا بر این باشد که به اعتبار مصلحت اجتماعی، حقوق و آزادیهای شهروندان را محدود نمود، آیا ملاکها و معیارهایی جهت تحدید این حقوق و آزادیها وجود دارد؟ و آیا اساساً این موضوع، ضابطهبردار میباشد یا خیر؟ آیا در فقه میتوان پاسخی برای این سوالات جستجو نمود؟ آیا در این زمینه موضع مشخصی از سوی فقهای امامیه، اتخاذ شده است؟ فقیهان اهل سنت در این زمینه چه نظری دارند؟ و دهها سوال دیگر. در این تحقیق، بر آن هستیم که پاسخ سؤالات فوق را یافته و راهکارهایی جهت رفع تزاحم و تعارض حقوق فردی شهروندان با مصلحت اجتماعی ارائه نماییم.
پژوهش حاضر مشتمل بر سه فصل است. با توجه به اینکه در هر پژوهش و تحقیقی، مشخص کردن ابعاد موضوع و تحلیل مفاهیم اساسی پژوهش، لازم و ضروری است از این رو در فصل اول به این مهم میپردازیم. در گفتار اول این فصل، ابتدا به تحلیل مفهوم «حق» و «حقوق و آزادیهای فردی» میپردازیم و سپس برخی از مهمترین حقوق و آزادیهای فردی شهروندان در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را مورد تتبع قرار میدهیم. در ادامه نیز وارد بررسی مفهوم «مصلحت» شده و ضمن ارائه تعریف «مصلحت اجتماعی»، به مقایسه دو مفهوم «مصلحت نظام» و «مصلحت عمومی» میپردازیم و سپس برخی از مهمترین حوزههای مصداقی مصلحت نظام در قانون اساسی را موردبررسی قرار میدهیم. در فصل دوم، پژوهش را در چهار گفتار ادامه میدهیم. در گفتار اول، به مبانی تقدم مصالح اجتماعی بر حقوق و آزادیهای شهروندان میپردازیم و در این جهت به چهار دلیل قرآن، روایات، سیره و عقل استناد میکنیم. گفتار سوم این فصل، به بررسی مفهوم مصلحت اجتماعی در نزد فقهای شیعه میپردازد و به برخی از حوزههای آن، در فقه شیعه اشاره میکند. در انتهای این فصل و ذیل گفتار چهارم نیز به تحلیل این مفهوم در نزد مذاهب چهارگانه اهل سنت میپردازیم. فصل سوم این نوشتار نیز ابتدا به مرجع تشخیص مصلحت، در نظام جمهوری اسلامی ایران میپردازیم. اما در آخرین گفتار این نوشتار، به بیان برخی از مهمترین سنجهها و ضوابط تشخیص مصلحت میپردازیم. چراکه معتقدیم ترجیح مصلحت جامعه بر حقوق و آزادیهای شهروندان باید بر اساس اصول و ضوابط دقیق و مشخص باشد و تنها در این صورت است که امکان نظارت بر تصمیمات و قوانین میسر میشود و میتوان قوانین و مصوبات را از حیث انطباق با این ضوابط مورد بررسی قرارداد.