پُرس و گفت ها با محمد هادي جعفر پور
هرکه شیرینی فروشد
مشتری بر وی بجوشد *
زمین را از آسمان ،جوان را از پیران
و راهجویان را از راه دانان ، نثارهاست!
و من به دنبال راهدانان به راه افتادم تا ارادتی نمایم و سعادتی ببرم***
و به اندک سعی خویش و نظر کیمیاگر خداوندی، راه شناسی یافتم اهل دل از رندان بی نیاز و جوانمردان روزگار: جناب وکیل محمد هادی جعفرپور
طریق آشنایی آسان بود و عجیب!
نه دیداری، نه ملاقاتی
از راهی دور؛ ایجاب و قبول و قول و قرار
و قطار گفت و گو، صمیمانه روی ریل زمان افتاد.
رفتیم و رفتیم تا آخرین نوازشهای قلم در ایستگاه پایانی
تا آنجا که راهجویان و کارآموزان حرفة وکالت، درگاه این کارگهِ کوچک را با خاطری راحت بگشایند و دست بر چشمة یافتهها و تجربهها بَرَند و کوزه موال خویش را پرسازند از پاسخ زلال و صمیمی به ابهامها، دلهرهها و سختیهای «راه ناهموار وکالت».
میانة کار، خبر شدم که جناب وکیل، کتاب خاطراتشان را منتشر ساختهاند.
خبر مبارک و خجستهای بود اما من تا همین لحظه به عمد، این کتاب را نه گشودم و نه خواندم ... تا این کتاب بوی تقلید و تکرار نگیرد و عطر و رنگ دیگری داشته باشد.
کلام جناب وکیل، شیرین بود و ساده و در عین حال عمیق!
گفتهها پرنکته بود و نو ... و بیش از اینها را حتماً خوانندگان این کتاب درخواهند یافت.
اینک شادمانم که جناب وکیل و من در «رهگذر وکالت» قلم خود را برای یک هدف و در یک راه به کار انداختیم.
«خدمت به خانوادة بزرگ وکلا، کارآموزان و تازه واردان به دنیای وکالت در حدّ وسع و بضاعت» که چون مُراد نیابم به قدر وُسع بکوشم ***
یادگار شیرین این همکاری و همدلی دورادور، دوستی و ارادت بسیار من است به ایشان و خاطر خوشم که روزن دلم را گشوده و چشمم را بر تعصبّات و تعلّقات ویرانگر بستهام و هرگز از خوبان دوران، دور نماندهام.
درسی که عشق داد فراموش، کِی شود ؟
از بحث و از جدال و زِ تکرار خسته ایم ***