1- مجازات و انسجام اجتماعي (نظريه دوركهايم)
2- كاركردگرايي
3- تولد و استمرار زندان
4- مجازات و تكنولوژي هاي قدرت (نظريه فوكو)
5- قدرت و مجازات
6- تولد و استمرار زندان
7- عقلاني شدن مجازات (نظريه وبر)
8- مدني شدن مجازات (نظريه الياس)
9- مدنيت
واکنش علیه جرم، در طول تاریخ، به روشهای گوناگونی وجود داشته است. مجازاتها ابتدا بسيار خشن و جنبه انتقامي داشتند، اما بهتدريج اين جنبه خود را از دست دادند. برخی از نویسندگان، قرن هفدهم ميلادي را در تاریخ مجازات، مانند رودخانهاي ميدانند كه مجازاتهاي خشن را از مجازاتهاي سبك، بويژه زندان جدا ميكند.[1]بسياري از نويسندگان اين سبكشدن تدريجي مجازات را به انسانيشدن كيفر ربط ميدهند و معتقدند انسان با فاصله گرفتن از دوران بربریت، دريافت كه بايد با همنوع خود رفتار مناسبتري داشته باشد. در پژوهشهاي كيفري، تحول مجازاتها و تولد زندان را منتسب به انديشههاي عصر روشنگري و در اوج آن نظريات بكاريا ميدانند. در اين دوران، با اعتراضات شديد حقوقدانان و فيلسوفان، مجازاتهای خشن کنارگذاشته شد و بهتدريج زندان به مسلطترین و رایجترین شیوهی مجازات تبديل شد. برخی محققین اين ملايمت در مجازاتها را برگرفته از انديشههاي رحمت، كه ريشه در آيين مسيحيت دارد ميدانند. در هر حال، فارغ از اینکه منشأ تحول مجازاتها چیست، زندان از اوایل قرن نوزدهم ميلادي، در بسياري از كشورها به عنوان روش اصلي مجازات شناخته شد.
در بدو امر جايگزيني حبس به جاي مجازاتهای شديد بدني، به رغم وضعيت نامناسب و رقتبار زندانها، بسیار اميدوار كننده مینمود، ولي با مرور زمان اين اميدواري به يأس تبديل شد.[2] زندانها از همان ابتدا با مشكلاتي همراه بودند و با تداوم آنها به صورت روزافزونی بر دامنه اين مشكلات افزوده شد. زندان نه تنها در اصلاح و تربیت مجرمان موفق نبوده، بلکه مشکلاتی نظیر افزایش نرخ تکرار جرم، هزینه اقتصادی بالا، تبدیلشدن به مدرسه بزهکاری، ازدحام جمعیت کیفری و... را نیز ایجاد کرده است. نگرانی مربوط به مشکلات زندانها، تفاسیر جرم شناختی و عمومی بسیاری را به دنبال داشته، با این وجود، این بحثها نقش چندانی در کاهش رشد فزاینده جمعیت زندانها و سایر مشکلات نداشتهاند. مواردی که از ناحیه طرفداران زندان در این خصوص صورت میگیرد، معمولاً بر این فرض استوار است که این بحران قابل حل است. البته به صورت نظری راهحلهای مهمی نیز ارائه شد و بسیاری از منتقدین، جایگزینهای حبس، تجدیدنظر در ساختارهای تعیین مجازات، شیوههای آزاد سازی زود هنگام زندانیان و... را مطرح کردند. هر چند این گزینهها موفقیتهایی به همراه داشتهاند، اما پاسخ مناسبی برای بحرانهای گسترده ناشی از زندان نبودند. هرگاه حقوق کیفری را اعمال میکنیم، برای متوقف کردن وقوع یک جرم خاص بسیار دیر است و هر زمان کسی را به زندان میفرستیم مجبوریم بپذیریم، همه آنهایی که پیشتر زندانی شدهاند، نتوانستند مانع از تحقق جرم شوند؛ بعلاوه اعمال حقوق کیفری بیانگر شکست نهادهای اجتماعی دیگر نیز میباشد. از حقوق کیفری به عنوان آخرین راهحل استفاده میشود. در هر صورت اعمال آن برای کمک یا تغییر دادن مردم نیست، بلکه برای مجازات کردن است.[3]
بعضی منتقدین بر این باورند زندان برای حل مشکلات اجتماعی طراحی نشده است؛ بلکه در بهترین حالت میتواند این مشکلات را مهار کند و در بدترین حالت آنها را وخیمتر سازد. زندان مکانی برای پرورش خودباوری نیست. زندان و بویژه زندانهای پرجمعیت به جای اینکه در زندانیان خودشناسی مثبتی ایجاد کنند، آنان را تخریب میکنند. هر چه تجربه زندان بیشتر میشود، به تعداد افرادی که در جامعه دارای تمایلات ضد اجتماعی هستند، افزوده میگردد.[4] زندان پرهزینه است و در حال حاضر این ایده وجود دارد، که زندان کارایی چندانی ندارد. بنابراین عدهای میپرسند چرا ما انرژی خود را در حوزههایی از زندگی اجتماعی که شانس موفقیت در آنها بیشتر است متمرکز نمیکنیم؟ از سویی، برخی اظهار میدارند که سلامت جامعه تا حدی میتواند از طریق روش برخورد با مجرمین سنجیده شود. اساس این رویکرد اعتقاد به این مساله است که فعالیت مجرمانه، فقط ناشی از بدخواهی فرد نیست بلکه به محیط اجتماعی او نیز مربوط میشود. رفتار مجرمانه نتیجه قصور مشترک فرد و جامعهای است که او بخشی از آن است. در نتیجه جامعه باید تا حدی مسئولیت جرم را بر عهده بگیرد و حداقل برای بازپروری مجرمین تلاش کند.[5]
از سوی دیگر، این تأکید وجود دارد که افراد مسئول اعمال خود هستند. کاستیهای اجتماعی و مشکلات فردی، این فرض اصلی را تغییر نمیدهند. با یک چنین دیدگاهی شانس زندگی برای افرادی که در زندان بسر میبرند مسألهای است که فقط به خود آنها مربوط میشود. شما به عنوان یک زندانی مدت حبس خود را تحمل کرده و آنچه را که میخواهید تجربه میکنید؛ بازپروری به عهده خود شماست.[6]
آنچه که در بالا آمد، گوشهای از مباحث و فرضیههایی میباشد که در مورد زندان، توجه کیفرشناسان و فیلسوفان را به خود جلب کرده است. چگونه نهادی که با امید و خوشبینی بسیار وارد نظام عدالت کیفری شد، این چنین به یک معضل پیچیده تبدیل شده است؟ چرا نظامهای کیفری که خود زندان را بوجود آوردند، از شناخت مخلوقشان عاجزند؟ آیا اصلاً زندان در نظام کیفری بوجود آمد یا از جای دیگری؟ معایب و نقصهای زندان بیش از پیش آشکار است، اما این نهاد همچنان و به طور فزایندهای در حال رشد است. آیا با وجود عدم کارایی زندان در اهداف مفروض شده برای آن، همچنان باید از آن استفاده کرد؟ آیا مشکل از چگونگی اجرای مجازات زندان است؟
تاکنون پاسخ به سوالات بالا در حوزه مطالعات فلسفه کیفر و کیفرشناسی بوده است. ایدهها و روشهایی که تاکنون در دو حوزه اخیر مطرح شده، نتوانسته از مشکلات زندان بکاهد. اما آیا اصولاً طرح موضوع به کیفیتی که در بالا بدان اشاره شد صحیح است؟ آیا میشود مدعی شد که نظام عدالت کیفری در جامعه مدرن امروزی به اهداف خود نرسیده است؟ آیا میتوان نطام کیفری را فارغ از نگاه اهداف و آرمانهای از پیش تعیین شده تجزیه و تحلیل نمود؟ شاید مجازات الزاماً در مسیرهای مدیریتی حرکت نمیکند. مجازاتها در کنار اهداف از پیش تعیین شده، نقشها، کارکردها و ماهیتهای دیگری نیز دارند.[7] اینها موضوعاتی هستند که در جامعهشناسی کیفر مطرح میشوند. به عبارت دیگر اگر مسئله زندان را از دیدگاههای مختلف این رشته بررسی کنیم، به نتایج متفاوتی خواهیم رسید.
جامعهشناسی کیفر، رشتهاي از جامعهشناسي حقوقي است كه نهادهاي مختلف نظام كيفري و آثار آنها را به عنوان پديدههاي اجتماعي و از منظر جامعهشناسي مطالعه ميكند.[8] قلمرو جامعهشناسی کیفری عمدتاً مجموعه عوامل اجتماعی موثر در شکلگیری نظام کیفری را مد نظر قرار میدهد. در واقع از نظر جامعهشناسان مجموعه عوامل اجتماعی مانند فرهنگ، مذهب، اقتصاد، سیاست و امثال آن در نهادهای حقوقی و کیفری تاثیرگذارند. در جامعهشناسی کیفری، کلیه نهادهای کیفری، از منظر جامعهشناسی بررسی میشوند؛ به بیان دیگر، حیات اجتماعی نهادهای حقوق کیفری و آثار این نهادها در جامعه مطالعه میشود؛ به این معنا که چگونگی تولد نهادهای حقوق کیفری از یک سو و از سوی دیگر، چگونگی کارکرد و عملکرد این نهادها در جامعه و سرانجام آثار اجتماعی عملکرد این نهادها بررسی میشود. لذا تولد، سپس رشد و جریان افول و به طور کلی سرنوشت نهادهای حقوق کیفری در جامعه مطالعه میشود. میتوان گفت جامعهشناسی کیفری، شاخهای از جامعهشناسی حقوقی است. به عبارت دیگر، کلیه نهادهای کیفری در واقع، نخست یک امر عرفی، نهاد و سازوکار جامعوی و اجتماعی بوده، سپس توسط قانونگذار لباس حقوقی به خود گرفته است و جنبه رسمی و ضابطهمند پیدا کرده و ضمانت اجرا دار شده است.[9]
جامعهشناسی کیفری[10] بر این باور است که نظام عدالت کیفری محصول اندیشه و عمل انسانهاست و باید مانند سایر رفتارهای انسانی مورد مطالعه قرار گیرد. مجازات از آنهایی که آن را تولید میکنند، کسانی که بر مبنای آن حکم میدهند، آن را اعمال میکنند، آنهایی که آن را تحمل میکنند و یا مشاهده میکنند، جدا نیست.[11]
مطالعات جامعهشناسی کیفر ما را در شناخت آثار کیفرها و میزان موفقیت در دستیابی به اهداف یاری میکند و همچنین با دانستن شرایط جامعهشناختی ظهور و توسعه کیفرها و همچنین دربارهی آثاری که در جامعه پدید میآورند، میتوان دربارهی اصلاح، حذف یا بقاء آنها تصمیم گرفت. مطالعه جامعهشناختی در مورد مجازات زندان از اهمیت بالایی برخوردار است؛ زیرا امروزه مجازات اصلی اکثر جرایم زندان است و با وجود شکست در اهداف تعیین شده، زندان همچنان استمرار دارد. پس لازم است با مطالعه جامعهشناسانه و در نظر گرفتن زندان به عنوان یک نهاد اجتماعی، اهداف و کارکردهای دیگری برای زندان کشف کرد و علت استمرار آن را در عواملی غیر از اهداف تعیین شده در نظام کیفری جستوجو کرد.
در ارتباط با ساختار کتاب، این نکته قابل ذکر است که در بخش اول، با عنوان «زندان و رویکرد کارکردگرایانه آن» به توصیف و تحلیل نظریههای دورکهایم با عنوان «مجازات و انسجام اجتماعی» و فوکو با عنوان «مجازات و تکنولوژویهای قدرت» در مورد تولد و استمرار زندان پرداخته شده است. با توجه به میان رشتهای بودن موضوع، لازم دانستیم در ابتدای هر فصل به طور مختصر به مفاهیم اصلی هر نظریه بپردازیم و پس از آن تولد و استمرار زندان را بیان و در پایان هر فصل به نقد و ارزیابی نظریهها نیز پرداختهایم. در فصل اول، قبل از هر عنوان توضیحاتی برای تبیین هر چه بیشتر موضوع ذکر شده است. بنابراین، پیش از تحلیل تولد زندان در فصل اول (نظریه دورکهایم)، به طور مختصر تولد زندان را در تاریخ تحولات مجازاتها بیان کردهایم و قبل از بیان استمرار زندان، انتقادهای وارد بر زندان را به طور مختصر شرح دادهایم که در فصلهای بعد از بیان این مطالب خودداری شده است. بخش دوم، «زندان نمادی از مدرنیته» نام دارد که دربردارنده تحلیل تولد و استمرار زندان بر طبق نظریههای ماکس وبر با عنوان «عقلانیشدن مجازات» و نوربرت الیاس با عنوان «مدنیشدن مجازات» میباشد.