1- مباني فلسفي دولت - كشور و چگونگي تبلور آن در نظام حقوقي بين الملل
2- وضعيت دولت - كشورهاي خود خوانده در گستره حقوق بين الملل
3- تعريف و شاخص هاي دولت - كشور هاي خود خوانده
4- بسترهاي ظهور دولت - كشورهاي خود خوانده
5 - رويكرد نظام جامعه ملل و سازمان ملل متحد و ديگر اسناد پايه اي حقوق بين الملل در قبال تشكيل دولت - كشورهاي خود خوانده
6-رويه دولت - كشورها در قبال شكل گيري دولت - كشورهاي خود خوانده
7- جايگاه شناسايي بين المللي در پيدايش دولت - كشورهاي خود خوانده
8- معيارهاي شناسايي دولت - كشور هاي خود خوانده و ممنوعيت وارد برآن
9- رويكرد دولت - كشورهاو اركان سازمان ملل متحد در خصوص شناسايي دولت - كشورهاي خود خوانده
10- نقش ساختار قدرت دولت - كشور اصلي در پيدايش دولت - كشورهاي خود خوانده
11- كاركردهاي سنتي و نوين دولت - كشورها در عرصه داخلي و بين المللي
12- اشكال و گونه هاي مختلف دولت - كشور ها در جامعه جهاني و مقايسه آنها با يكديگر
13-......
«دولت یا کشور که ترجمه واژه state انگلیسی و Etat فرانسه است در آن واحد، تابع یا شخص حقوق عمومی داخلی و حقوق بینالملل است. بر همین اساس حقوق عمومی، دولت-کشور را تا مرزهای سرزمینی دنبال میکند و از آن پس، دولت-کشور تابع یا موضوع حقوق بینالملل میشود. در واقع این حقوق بینالملل نیست که دولت- کشور را ایجاد میکند، بلکه تنها ضوابط یا عوامل تشکیل دهنده دولت-کشور و صلاحیتهای آن بر عهده حقوق بینالملل است. بنابراین همان طور که کمیسیون داوری یوگسلاوی سابق که در رابطه با حل و فصل مسائل ناشی از تجزیه یوگسلاوی تشکیل شده بود، بیان نمود: این اصول حقوق بینالملل است که مشخص میکند تحت چه شرایطی یک موجودیت (Entity) شکل دولت-کشور را به خود میگیرد.» (ضیایی بیگدلی ،1391). بر مبنای همین دیدگاه و باور مرسوم شده است، که عناصر تشکیل دولت-کشور را بر اساس معیارهای ماده 1 کنوانسیون حقوق و تکالیف دولتها مصوب سال 1933 مشخص کنند. این ضوابط سنتی که امروزه به ظاهر جنبه عرفی پیدا کردهاند، عبارتند از: (1) سرزمین مشخص، (2) جمعیت همیشگی، (3) حکومت، (4) توانایی برقراری ارتباط با سایر دولت-کشورها. با وجود این از چند دهه اخیر جامعه بینالمللی به نحوی روز افزون شاهد ظهور موجودیتهایی است که به رغم فقدان یک یا برخی از شاخصهای فوق، خود را دولت-کشور تلقی نموده و با صدور اعلامیه استقلال یک جانبه، از دولت-کشورهای مستقل و موجود درخواست شناسایی و برقراری روابط دیپلماتیک مینمایند. ظهور این پدیدههای جدید، نه ناشی از استعمارزدایی و نه ناشی از اعطای خودمختاری به سرزمینهای غیرخودمختار، بلکه اغلب ناشی از جداییخواهی و ادعاهای استقلالطلبانهاند. اینگونه تحرکات و جنبشهای جداییخواه و استقلالطلب، چنان در سالهای اخیر، پر شتاب و بیحساب شده است که سازمان بینالمللی غیردولتی ملل و مردم بدون نماینده، تنها هفتاد گروه مستقل جداییطلب را در سراسر جهان مشخص و معرفی کرده است. گروههای قومی آبخازیا (در گرجستان)، چچن (در روسیه)، کردستان عراق (در عراق)، اوستیای جنوبی(در گرجستان)، ببرهای تامیل (در سریلانکا)، کبک (در کانادا)، ارامنه (در ترکیه)، و کوزوو (در گرجستان) از آن جملهاند.[1] (ضیایی، 1388).
لازم به ذکر است که از این میان تنها شمار معدودی موفق به تشکیل دولت-کشور مستقل شدهاند. نمونه بارز و نزدیک، که علیالظاهر در ایجاد و برپایی دولت-کشور مستقل و جدید موفق عمل نموده است، جنبش جمهوری خودمختار کوزوو در سال 1989 است که با صدور اعلامیهی یک جانبه استقلال در سال 2008 میلادی، استقلال و موجودیت آن به عنوان یک دولت-کشور جدید و مستقل از طرف بعضی نهادها و کشورهای مطرح بینالمللی به رسمیت شناخته شد. (با این حال هنوز هم در مورد دولت بودگی آن در میان اعضای جامعه بینالمللی اتفاق نظروجود ندارد). از دیگر موارد چنین تحرکات و جنبشهای جداییطلب مدعی دولت-کشور بودن که هنوز در آغاز راهند، ادعاهای روستبارهای شبه جزیره کریمه در اوکراین (که از حمایت قاطع و جدی روسیه برخوردارند) و همچنین جنبش گروه مخالف حکومت مرکزی سوریه و عراق موسوم به «دولت اسلامی عراق و شام»است. گروه اخیر با تسلط بر قسمتی از قلمرو سرزمینی تحت حاکمیت دولت مرکزی سوریه و عراق به ایجاد تشکیلات و برقراری حکومت موقت داخلی پرداخته و خود را دولت-کشور تلقی مینماید. این به اصطلاح دولت-کشور، با دستاویز قرار دادن پارهای اختلافات ظاهری موجود میان فرق و مذاهب مختلف اسلامی و تشدید آنها، به دنبال ایجاد و برقراری حکومتی فراتر از مرزهای یک کشور است، واقعیتی پیچیده و منحصر به فرد که نظیر آن را در میان دیگر دولت-کشورهای خودخوانده نمیتوان یافت. اعتقاد به دولت-کشور بودن یا نبودن چنین پدیدههایی از نظر حقوق بینالملل اهمیت زیادی دارد، چراکه با دولت-کشور دانستن آنها به یک موجود جدید در جامعه بینالمللی خوشآمد گفتهایم که این خوشآمد گویی تغییراتی در حقوق و تکالیف تمامی دولت-کشورها در جامعه عظیم و بزرگ جهانی به وجود میآورد.(ضیایی، 1388).از آنجا که جامعه بینالمللی در تلقی موجودیتهای اخیرالذکر به عنوان یک دولت-کشور مستقل به دیده تردید مینگرد عنوان دولت-کشورخودخوانده را برای آنها برگزیده است. گزینش و انتخاب عنوان دولت-کشورخودخوانده برای این پدیدههای تازه ظهور، با عنایت به اینکه تنها خودشان، خودشان را دولت-کشور تلقی میکنند، درحالی که دولت بودگی آنها از نظر بینالمللی محل بحث است گزینشی مناسب و بجاست. دولت-کشور خودخوانده، از لحاظ واژه شناسی، دانشواژه و مصطلحی جدید در ادبیات سیاسی و روابط بینالملل است که به دنبال پیدایش موجودیتهای پیشگفته، در میان اعضای جامعه بینالمللی رایج گردیده است و میطلبد که به تفصیل و مداقه مفهوم و ابعاد حقوقی آن مورد ارزیابی قرار گیرد. از آنجایی که ساختار قدرت دولت-کشورهای قانونی(منطبق با معیارهای پذیرفته شده بینالمللی) از انواع مختلفی تشکیل گردیده به تبع آن، دولت-کشورهای خودخوانده که اغلب حاصل تجزیه دولت-کشورهای قانونی هستند نیز، از ساختارهای قدرت گوناگونی ناشی میشوند. به این ترتیب، ترکیب و ساختار قدرت دولت-کشور اصلی یا مادر هر چه باشد، (کنفدرال، فدرال، ساده یا بسیط) امکان تحقق و شکلگیری دولت-کشور خودخوانده در آن منتفی نیست، اگر چه بعضی ساختارهای قدرت، نظیر فدرالیسم، به دلیل برخورداری از برخی ویژگیها و نهادهای مستقل و مؤثر در تصمیمگیری، نقشی قابل تأمل در جلوگیری از ادعاهای جداییطلبی و استقلالخواهی و متعاقب آن پیشگیری از تحقق دولت-کشورهای خودخوانده ایفا مینمایند.
تاریخ تشکیل دولت-کشورهای خودخوانده نشان میدهد که این نوع از دولت-کشورها از بدو طرح ادعاهای جداییخواهی و استقلالطلبی تا زمان صدور اعلامیه استقلال، و حتی متعاقب آن موجبی برای نا امنی و هنجار شکنی و بر هم زدن نظم و امنیت بینالمللی بودهاند. به عنوان مثال؛ دولت-کشور خودخوانده اسلامی عراق و شام که بیشتر با نام اختصاری «داعش» شناخته میشود با هدف تشکیل حکومت اسلامی، همزمان مبادرت به انجام اقدامات نظامی در سوریه و عراق نموده و در این میان، شاخه دیگری را برای بکارگرفتن افراد و اعضای جدید در دولت-کشور اردن تأسیس نموده که به گفته مسئولان این گروه، هدف این شاخه جدید اعزام نیرو و همچنین ارسال سلاح به دولت-کشورهای همجوار است. این دولت-کشور خودخوانده همچنین به دولت-کشور لبنان اعلان جنگ نموده و حتی در برخی دول اروپایی نیز دست به اقداماتی زده به گونهای که میتوان گفت، این موجودیت جدید به نحوی جدی و هول انگیز نظم وامنیت جامعه جهانی را تحتالشعاع خود قرار داده و آسایش و آرامش روانی جامعه بشری را برهم زده است. لذا ضرورت حفظ نظم و امنیت بینالمللی ایجاب مینماید که محققان، اندیشمندان و حقوقدانان بینالمللی به تفصیل به تعیین و تبیین جایگاه حقوقی دولت-کشورهای خودخوانده، بر اساس موازین و مقررات بینالمللی بپردازند. در همین راستا این مختصر تلاش مینماید تا پارهای از ابعاد حقوقی این موجودیتها و واقعیات بینالمللی را از طریق بازنگری و واکاوی در موازین موجود درباره شاخصهای یک دولت-کشور قانونی بررسی نماید و در حد بضاعت و توان پرده از ابهامات موجود بردارد. لازم به یادآوری است که توجه به دیالکتیک میان اصول حفظ تمامیت ارضی دولت-کشورها و منع تهدید یا استفاده از زور علیه آن، و حق ملتها در تعیین سرنوشت خویش در مسئله مورد بحث، ما را در رسیدن به نتایج صحیح و واقعگرایانه یاری میرساند. بنابراین پرداختن به این اصول و نحوه تعامل آنها با یکدیگردر نوشتار حاضراز نظر دور نخواهد ماند.
قطعاً طرح بحث بدون توجه به تأسیس و نهاد شناسایی بینالمللی و چگونگی ماهیت آن به عنوان عنصر تکمیل کننده تحقق و شکلگیری دولت-کشور مستقل ابتر خواهد ماند. درحالیکه در سالهای گذشته عدهای از حقوقدانان بینالمللی بر این اعتقاد بودهاند که شناسایی، شرطی مهم در تحقق یک دولت-کشور است، امروزه نظر غالب این است که شناسایی صرفاً جنبه اعلامی دارد و یک دولت-کشور زمانی موجودیت مییابد که صرفاً معیارهای مونته ویدئو را کسب نماید و شناسایی فقط به یک واقعیت حقوقی از پیش موجود، اشاره دارد. اگر چه نظریه اعلامی بودن شناسایی به لحاظ تئوری، در حال حاضر از جایگاه والایی برخوردار است ولی رویکرد و عملکرد برخی دولت-کشورها در سالهای اخیر در رویارویی و مواجهه با دولت-کشورهای خودخوانده ما را با این پرسش روبرو ساخته است که: آیا جامعه بینالمللی بنا دارد با برداشتن یک گام به عقب یکبار دیگر شناسایی را شرط لازم برای تشکیل یک دولت-کشور جدید بداند؟ چرا که در عمل دیده شده است که بعضی از دولت-کشورها از شناسایی به عنوان ابزار سیاست خویش استفاده کرده و با توسل به آن در صدد رفع نواقص اکتساب معیارهای مونته ویدئو برآمدهاند و موجودیتی را که از معیارهای ماده 1 کنوانسیون فوق الذکر به طور کامل برخوردار نبوده، به عنوان دولت-کشور نوشناسایی نمودهاند. تردیدی نیست که یافتن پاسخ پرسش اخیرالذکر میتواند در سرنوشت حقوقی دولت-کشورهای خودخوانده بسیار مؤثر واقع شود. لذا کتاب حاضر با مد نظر قرار دادن واقعیات فوق الذکر به دنبال پاسخگویی به این سئوالات است که:
1. وضعیت دولت-کشورهای خودخوانده در قواعد و مقررات بینالمللی چگونه است؟
2. معیارها و شرایط دولت بودگی پذیرفته شده در حقوق بینالملل در دولت-کشورهای خودخوانده از چه جایگاهی برخوردارند؟
3. نقش دولت-کشورها و نهادهای تأثیرگذار بینالمللی در حمایت، شناسایی و تثبیت موقعیت دولت-کشورهای خودخوانده چیست؟
4. ساختار دولت-کشور اصلی یا مادر از لحاظ ترکیب (فدرال، کنفدرال، بسیط و ...) چه تأثیری در شکلگیری یا عدم شکلگیری دولت-کشور خودخوانده دارد؟
لازم به ذکر است که هدف اساسی از طرح این سئوالات و تلاش برای یافتن پاسخ آنها در واقع، تحلیل و تبیین ماهیت دولت-کشور خودخوانده در حقوق بینالملل و همچنین تبیین تفاوت مفهوم دولت-کشور خودخوانده با دولت-کشور قانونی و رفع ابهامات و اختلافات نظری در جهت رسیدن به نتیجه واحد در این زمینه است که این خود میتواند به نوبه خود زمینه و بستر مناسب را برای مطالعه جنبههای دیگر موضوع فراهم آورد.
کتاب حاضر مشتمل بر چهار فصل میباشد. پس از بیان مباحث مقدماتی، در فصل اول به بررسی مبانی فلسفی دولت-کشور در کلیت آن و چگونگی تبلور این مبانی در موازین حقوق بینالملل پرداخته شده است. متعاقب آن در فصل دوم به وضعیت دولت-کشورهای خودخوانده در گستره حقوق بینالملل و پس از آن در فصل سوم به نقش شناسایی بینالمللی در پیدایش و تثبیت موقعیت دولت-کشورهای خودخوانده و در پایان نقش ساختار دولت-کشور اصلی یا مادر در تحقق دولت-کشورهای خودخوانده مورد مداقه و ارزیابی قرار گرفته است.
امیدواریم که این اوراق بتواند کمکی حداقل در جهت تعیین وضعیت دولت-کشورهای خودخوانده در موازین موجود بینالمللی ارائه نماید. در تهیه این کتاب تا آنجا که میسور بوده از منابع لاتین و فارسی موجود استفاده و بهرهبرداری شده است که در جای خود به آنها اشاره گردیده است، به نحوی که اهل تتبع و تحقیق میتوانند با مراجعه به آنها جزئیات بیشتری در خصوص موضوع مورد بحث ملاحظه نمایند. علیرغم تلاشی که برای روشن شدن موضوع از جوانب گوناگون صورت گرفته است اما به طور مسلم این مختصر خالی از نقایص و نارساییها نیست. امید است که حقوقدانان و محققین عزیز با بزرگواری و کرامت خویش با دیده نقد منصفانه این سطور را مورد نگرش قرار دهند و از این طریق ما را در غنای این اثر یاری نمایند.