1- ادغام نظاممند قواعد حقوق بينالملل در رويهي قضايي بينالمللي
2- اصل ادغام نظاممند
3- ديوان بينالمللي دادگستري و قضيهي سكوهاي نفتي
4- تبارشناسي حقوق بينالملل كيفري در مجموعهي قواعد حقوق بينالملل
5- وجه آرماني سيستم
6- وجه سازماني سيستم
7- وجه ثبت و ضبط روابط
8- نهاد توصيه نامه و نسبيّت تعهدات در حقوق بينالملل
9- نهاد توصيهنامه و منابع حقوق بينالملل
10- نهاد توصيهنامه بهمثابهي منبع مستقل حقوق بينالملل
نظام «معاصر» حقوق بینالملل مولود نظام سلف خود یعنی حقوق بینالملل «مدرن» است، که صاحبنظران معتقدند از قرن هفدهم و با ظهور مفهوم دولت مدرن آغاز گشت.[1] اما وصف «معاصر» که در عنوان این کتاب بهکار رفته است، بیش از آنکه به یک بازهی زمانی خاص اشاره داشته باشد، به تحولاتی ریشهای معطوف است که تعیین نقطهی دقیق آغاز و انجام آن غیرممکن مینماید.[2] با این حال، حداقل سه مولفهی اساسی در توجیه وصف «معاصر» قابل ذکر است، یعنی، نظام یافتن قواعد حقوق بینالملل، گسترش سازمانهای بینالمللی و ظهور مفهوم «سیستم» در حقوق بینالملل.
پس از پایان جنگ جهانی دوم تعداد معاهدات چندجانبهی بینالمللی افزایش یافته است و دولتها تمایل بیشتری برای الحاق به آنها نشان دادهاند. برای مثال میثاق حقوق مدنی و سیاسی 167 عضو و میثاق حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی 160 عضو، معاهدهی منع نسلکشی 142 عضو، معاهدهی رفع تبعیض نژادی 175 عضو، معاهدهی رفع تبعیض علیه زنان 187 عضو، کنوانسیون حقوق دریاها 159 عضو، معاهدهی منع شکنجه 151 عضو، کنوانسیون حقوق کودک 193 عضو دارند و کنوانسیونهای ژنو به معنای دقیق کلمه با پذیرش جهانی مواجه بودهاند.[3] افزایش تعداد معاهدات بینالمللی و اقبال دولتها برای پیوستن به آنها مسالهی رابطهی میان این معاهدات را مطرح میسازد. نظاممند شدن قواعد حقوق بینالملل به معنی ایجاد رابطهی درونی میان قواعد آن است بهگونهای که وجود و تعریف هر قاعده بر وجود و تعریف قواعد دیگر مبتنی است. بدین ترتیب، معاهدات بینالمللی که در حقوق بینالملل مدرن به عنوان متداولترین منشاء تعهد شناخته میشدند و عنصر رضایت دولتها به عنوان یک معیار شکلی، تنها معیار قابل اعمال برای سنجش اعتبار و الزامآور بودن آنها پنداشته میشد، بهصورتی با هم مرتبط شدند که موجب گسترش دامنهی قواعد یک معاهده به دیگر حوزهها شد. تسری چنین خصیصهای به رابطهی میان قواعد معاهداتی و قواعد عرفی موجب پیچیدهتر شدن این مساله میشود. درصورت بروز «تعارض»[4] میان این قواعد، روابط آنها براساس قواعد حل تعارض تنظیم میشود.[5] اما ظهور مفهوم «قواعد عامالشمول»[6] و «قاعدهی آمره»[7] در حقوق بینالملل تنها سمت و سوی حرکت این نظام را مشخص میکند، بیآنکه بسان نظامهای داخلی، در همهی موارد موجب بطلان وضعیت حاصل از قواعد معارض با آن باشد.
تکثر سازمانهای بینالمللی در سالهای پایانی قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم با تولد اتحادیههای فنی در حوزههای تلگراف، پست و اوزان و مقادیر آغاز شد.[8] این نهادها نخستین بارقههای ورود به عصر پساتجدد بودند و به دلیل استقلال شخصیت و برخورداری از سازوکاری خاص برای اخد تصمیم، از تجربههای پیشین بینالمللی که از کنگرهی وین حاصل شده بود، متمایز میشدند. بدین ترتیب، نظام حقوق بینالملل دارای تابعانی جدید شد که برای مدیریت منافع مشترک دولتها در حوزههایی خاص، مستقل از اعضای خود اتخاذ تصمیم کرده و حتی برای انعقاد معاهدات بینالمللی با این اعضاء دارای صلاحیت بودند. اما این صلاحیت بهطور کلی به «اهداف و اصول» سازمان محدود میشود، که در سند موسس آن قید شده است. این اهداف و اصول بیانگر جهتگیری سازمان بینالمللی در مواجهه با وضعیتهای عینی در زیست بینالمللی خود است. بدین ترتیب، صلاحیتهای «ضمنی» ناشی از «ضرورت اجتماعی» تنها در پرتو این «اهداف و اصول» اعتبار یافتند و آرام آرام از حوزهی «صلاحیت انحصاری» دولتها و اصول «آزادی» و «تقابل» -که خصوصیت بارز دوران حقوق بینالملل مدرن بهشمار میآیند-[9] خارج میشدند.
اصطلاح «سیستم» را در حقوق بینالملل مسامحتاً بهکار میبریم، چراکه به اعتقاد اکثر صاحبنظران، حقوق بینالملل هنوز به آن درجه از تکامل و پختگی برای داشتن یک سیستم حقوقی، همپای نظامهای داخلی، نرسیده است. با وجود این، نشانههایی از شکل گیری «سیستم» در حقوق بینالملل به چشم میخورد. نخست آنکه، تغییر در منابع قدرت موجب تغییر در منابع حقوق بینالملل گشته و گسترش معاهدات عام یا معاهدات قاعدهساز نشانهای است از این تغییر. در این معاهدات شخصیت طرفها کمرنگ شده و بهجای آن خودِ موضوعِ رابطه مورد توجه قرار گرفته است؛ بدین ترتیب قواعد حقوق بینالملل در این دست معاهدات دارای کلیت شدهاند. در این تحول دو عنصر نقشی مهم ایفا کردهاند. نخستین عنصر در دگرگونی قدرت ایجاد شکاف در مفهوم «حاکمیت»است؛ حاکمیت از «حق» به «مسئولیت» تغییر یافته.[10] در مفهوم جدید حاکمیت به معنی مسئولیت حمایت از شهروندان، و حقوق بنیادین بشر تلقی میشود؛ اگرچه، سازوکارهای این مفهوم هنوز به روشنی معلوم نشده است. عنصر دوم را باید نقش فعال سازمانهای بینالمللی در خلق قواعد حقوق بینالملل دانست. سازمانها در حوزهی صلاحیت خود و در پرتو حقوق سازمان، رویهای مستقر و مستمر ایجاد میکنند که از قالب «حقوق همکاری» فراتر رفته و انحصار منابع قدرت را از دست دولتها خارج کرده است. دوم آنکه، همین نقش سازمانهای بینالمللی موجب خلق «حقوق نَرم» شده است. در «حقوق نرم» بیش از آنکه به مولفههای صوری سنجش اِعتبار قاعده توجه شود، از رویکرد فورمالیسم حقوقی دور شده و به مضمون قاعده توجه میشود؛ در نتیجه در وجه الزام این قواعد با نسبیّت و تدریج مواجه هستیم. این قواعد نَرم که حتی ممکن است در سندی الزامآور درج شده باشند، گاه موثرتر و واقعیتر از قواعدی الزامآور هستند که در اسناد الزامآور قید شده، اما اجرا نمیشوند.
این سه مولفهی حقوق بینالملل «معاصر» چنان درهم تنیده هستند که تفکیک آنها از هم، تنها به صورت نظری و انتزاعی ممکن است. نظاممند شدن قواعد حقوق بینالملل شامل بررسی روابط میان «حقوق نرم» و منابع سنتی حقوق بینالملل نیز میشود و بهوجود آمدن این «حقوق نرم» خود مرهون رویهی رو به رشد سازمانهای بینالمللی است.[11] از طرفی گسترش سازمانهای بینالمللی فینفسه، نشانهای است از حرکت نظام حقوق بینالملل به سمت نهادگرایی[12] که در خود متضمن نظاممندی قواعد و شکلگیری سیستم است. اما هر سه این مولفهها معلول بهوجود آمدن مفهوم «جامعهی بینالمللی»[13] هستند.
اصطلاح «جامعهی بینالمللی» به یکی از پرکاربردترین واژگان در حقوق بینالملل تبدیل شده است بیآنکه تعریفی روشن از آن ارائه گردد[14] یا آنکه در مورد اعضای این جامعه، یا ارزشها، قواعد و کارکردهای آن توضیحی داده شود. برخی این اصطلاح را تنها یک «انتزاع سازنده»[15] میدانند که به صورتی «ادیبانه»[16] بهکار میرود و دیگران معتقدند معنای آن آنقدر واضح است که نیازی به ارائهی توضیح بیشتر نیست.[17] با وجود این، همانطور که مادهی 53 کنوانسیون 69 وین درخصوص حقوق معاهدات معتقد است، این اصطلاح حاوی آثار حقوقی است و موجب عینیت بخشی به ارزشهای جامعه میشود،[18] بنابراین روشن شدن معنای آن در فهم ما از حقوق بینالملل موثر خواهد بود.[19]
مفهوم «جامعهی بینالمللی» در دکترین بسیار مورد توجه بوده.[20] فرهنگ لغات حقوق بینالملل «جامعه» را اینگونه تعریف میکند: «گروه و مجموعهای از اشخاص حقوقی و حقیقی که به واسطهی یک یا چند عنصر مشترک، یا جهت دستیابی به اهدافی مشترک با هم متحد شدهاند.»[21] فرهنگ اصطلاحات حقوق بینالملل دو تعریف از این واژه ارائه میکند؛ یکی به معنی تناسب و ارتباط اخلاقی و حقوقی است و دیگری مجموعهی دولتها.[22] همچنین برخی از متفکران میان جامعه در معنای Society و جامعه در معنای Community تفکیک قایل شدهاند. اولی گروهی است که براساس رضایت و برای حصول اهدافی خاص شکل گرفته و دومی به معنی گروهی است که عناصر روانی و احساسی موجب پیوند آنها شده است.[23] عامل ذهنی و روانی اینگونه تعریف میشود که «اعضای این جامعه به واسطهی قواعدی تقابلی و عام متعهد میشوند؛ قواعدی که حقوقی را [به اعضاء] اعطا و تکالیفی را تحمیل کرده و نیز صلاحیتهایی را میان آنها توزیع میکنند.»[24] بر همین اساس «جامعه» اینگونه تعریف شده است: «سامانهای دائمی از تعاملات متقابل و چندجانبه که به اعضاء، نهادها و قواعد آن جامعه اعتبار میبخشد.»[25] با تمام این اوصاف، برخی معتقدند به دلیل فقدان یک سازوکار نظامیافته برای تعیین و شناسایی نمایندگان آن، چنین جامعهای «چیزی بیش از سرجمع دولتهای عضو آن نیست»[26] و از آنجا که دولتها تعیین کنندهی شکل سیاسی این جامعه قلمداد میشوند، تنها همین دولتها هستند که قادرند Society را به Community تبدیل کنند.[27]
بهنظر میرسد برای آنکه این اصطلاح متضمن آثاری حقوقی باشد، باید به چیزی بیش از مجموع منافع تکتک دولتها بازگردد؛ منفعتی خاص که ریشه در «همبستگی»[28] آنها داشته و فراتر از منافعِ منفرد و در عین حال مشترک آنها باشد.[29] این همبستگی دارای دو عنصر عینی و ذهنی است: عنصر عینی به همبستگی ماهوی دولتها اشاره دارد و عنصر ذهنی به خواست و ارادهی آنها برای پیشبرد همکاری جمعی درجهت دستیافتن به اهدافی معین.[30] اما پروفسور دو ویشر معتقد است «همبستگی بینالمللی قاعدهای است که قدرت خود را از روان انسانها بهدست میآورد و با قاعدهای که بهصورت واقعی استقرار یافته باشد، متناظر نیست.»[31] بنابراین اگر این منفعت خاص را «فهمی یکسان از اهمیت ارزشهای ویژه برای جامعه» تعریف کنیم،[32] «جامعهی بینالملل» را میتوان «مجموعهای از جوامع» تعریف کرد که با هم دارای همپوشانی هستند و «هریک نظام دستوریِ ارزشیِ خاص خود را داراست.»[33]
علیرغم آنکه برخی از صاحبنظران همچنان وجود پدیداری به نام «جامعهی بینالمللی» را انکار میکنند،[34] برخی دیگر معتقدند الزامات منطقی تعریف «جامعهی بینالمللی» را به عنوان یک ضرورت سیستمیک توجیه میکند؛ این الزامات ریشه در ملاحظاتی اخلاقی و مفهوم «جامعهی منافع» دارد. [35] برخی دیگر مبنای این جامعه را «ساخت عقلانی»[36] آن میدانند. این ساخت عقلانی از مجموعهی اصول و قواعدی منسجم تشکیل شده است که حقوق و تکالیف اعضای این جامعه را تعیین میکنند.[37] این دسته از صاحبنظران معتقدند وجود یک ساختارِ جامع از سازوکارها و نهادهای جامعهی بینالمللی بر کارکرد اجتماعی آن، که بهصورت منافع مشترک تعریف میشود، تقدم دارد.[38]
این استدلالات درصورتی قابل توجیه هستند که مفهوم «جهانیشدن»[39]حقوق بینالملل را بپذیریم. درواقع، جهانیشدن انقلابی است در حقوق بینالملل «معاصر» که هنوز کامل نشده است[40] و ما اینک در میانهی آن قرار داریم. جهانیشدن در معنای عاملی تاریخی است که به تمرکز قدرت مربوط میشود؛ بدین ترتیب، حقوق بینالملل را به سمتوسویی فراتر از صلاحیت دولتها و خلق تابعانی فرادولتی متمایل کرده است.[41] جهانیشدن نمیتواند به معنی ورود قواعد مشترک و یکسان به نظامهای حقوقی مختلف باشد که از هم منفک هستند چراکه به اعتقاد برخی، حقوق مشترک بشر باید کثرتگرا باشد و این کثرتگرایی متضمن همزیستی عقاید مختلف است. در این بین، «اقتصاد و حقوق بشر دو عامل اصلی جهانیشدن حقوق بینالملل هستند.»[42] اما نیروی محرک این انقلاب «خیر مشترک» بینالمللی است. اصطلاح «خیر» در این ترکیب «همهی آن چیزهایی را دربر میگیرد که در ظرف زمانی معیّن، معّرف ارزشهایی مثبتاند.»[43] «خیر مشترک» در وجه آرمانی خود یا غایتی است که جامعه و اعضای آن باید بدان سو حرکت کنند، یا شاخصی است برای سنجش اَعمال اجتماعی، یا آنکه معرف آداب رسومی است که هر عضو جامعه از آنها الهام میگیرد. اما «خیر مشترک» در مفهوم انضمامی خود «اساساً از نیازها و ساختارهای اقتصادی، فرهنگ، اصول عقلانی و اخلاقی، و همچنین وضعیت جغرافیایی جامعه، [...] تبعیت میکند.»[44]
ماحصل این انقلاب شکلگیری نهادهای قضایی برای حل و فصل اختلافات بینالمللی است. هانس کلسن معتقد است «بنیان هر سازمان حقوقی در یک جامعهی حقوقی، فرایند قضایی است.»[45] درواقع، اگر مفهوم «جامعهی بینالمللی» یک مفهوم عینی در نظام حقوقی تلقی شود، محاکم بینالمللی باید آن را به عنوان یک قاعدهی قابل اِعمال، تفسیر و اِعمال کنند.[46] دیوان بینالمللی دادگستری به عنوان «رکن اصلی قضایی ملل متحد» خود را «ضامن انسجام حقوق بینالملل» قلمداد میکند؛[47] کارکرد اصلی نظام حقوقی بینالمللی حفظ صلح و امنیت است،[48] اما صلح بیشک یک مفهوم حقوقی است و «کارویژهی نهادهای قضایی در این بین جلوگیری از بروز اختلاف است.» [49] اگرچه نه منشور ملل متحد و نه اساسنامهی دیوان از «جامعهی بینالمللی» نامی نبردهاند، اما این دیوان در اولین حکم خود با اشاره به «ملاحظات اولیهی انسانی»[50] وجود و ماهیت حقوقی آن را مورد شناسایی قرار میدهد.[51] چنین نگرشی ریشه در این باور دارد که یک جامعهی حقوقیِ نهادین قادر خواهد بود مفهومی منسجم و یکدست از «عدالت» را ایجاد کند.[52] وظیفهی واقعیت بخشیدن به این مفهوم برعهدهی قضات و نهادهای قضایی آن جامعه خواهد بود. وظیفهی واقعیت بخشیدن به مفهوم «جامعهی بینالمللی» نیز برعهدهی نهادهای قضایی است. اعتبار این مفهوم بهجای آنکه تنها بهواسطهی مضمون آن توجیه گردد، بهعنوان یک مفهوم مستقل حقوقی و بهصورت نهادین تعیین میشود.[53] بنابراین، کارکرد قضایی محاکم بینالمللی شامل توسعه و گسترش حقوق بینالملل به وضعیتهایی میشود که هنوز آزموده نشدهاند تا «نتایجی مطلوب از نظر اجتماعی و روشنگر بهدست آید.»[54] در انجام این ماموریت، «ستارهی راهنمای قضات» در تفسیر قواعد و حل تعارض میان آنها «ارزشهایی [خواهد بود] که حقوق بینالملل درپی ارتقاء و حفاظت از آنها است.»[55] اما دشوارترین کار محاکم بینالمللی روشن ساختن این ارزشها است چراکه اگر از فرایندهای مربوط به عینیت بخشیدن به ارزشهای جامعهی بینالمللی در قالب قواعد حقوق بینالملل، درکی درست نداشته باشیم افراط در ایمان و پافشاری بر قواعد اخلاقی ممکن است به سمت «حقوق طبیعی» گرایش پیدا کند،[56] که صاحبنظران معتقدند به ایدهی متمدن سازی[57] متمایل است.[58]
محاکم بینالمللی، منجمله دیوان بینالمللی دادگستری، در انجام کارکرد قضایی خود با دو مانع بزرگ مواجه هستند. نخست آنکه، پذیرش صلاحیت این محاکم منوط به رضایت دولتها است. و دوم آنکه، پدیدهی پراکندگی حقوق بینالملل باعث تعدد محاکم بینالمللی شده است. مانع نخست دولتها را قادر میسازد اختلافات مربوط به «مسائل حیاتی» را خارج از «سیستم» فیصله دهند و مانع دوم موجب بروز تعارض در احکام دیوانهای مختلف بینالمللی و مطرح شدن مسالهی سلسله مراتب میان این محاکم میشود. ابزاری که میتواند به دیوانها و محاکم بینالمللی برای فائق آمدن بر هر دوی این موانع کمک کند توسل به «تفسیر هرمنوتیکی»[59] است که دیوان بینالملل دادگستری پرچمدار آن بهحساب میآید.[60] بدینترتیب، دیوان قادر خواهد بود از یک سو با ایجاد ساختاری نظاممند میان قواعد حقوق بینالملل دامنهی صلاحیت خود را گسترش دهد، و از دیگر سو، با پیروی از اصلِ ناظمِ «جامعهی ارزشها»،[61] یعنی مفهوم «خیر مشترک»، میان احکام خود انسجامی پایدار بهوجود آورد.[62] با تمام این اوصاف، وجود و ماهیت «جامعهی بینالمللی» را چه براساس یک «ساخت منطقی و عقلانی» و چه براساس یک «ضرورت اجتماعی» توجیه کنیم،[63] به اعتقاد صاحبنظران، بنیانِ انسجام این جامعهی حقوقی، خارج از خودِ نظام حقوقی قرار دارد.[64] درست به همین دلیل است که نمیتوان قواعد آمره بینالمللی را در میان منابع سنتی حقوق بینالملل جای داد زیرا قاعدهی آمره نمیتواند حاصل رویهی دولتها باشد.[65]
هدف کتاب حاضر اما، بررسی رویهی دیوان بینالمللی دادگستری در شناسایی و بسط نظریهی «جامعهی جهانی» نیست،[66] همچنین به کالبدشکافی سازوکارها و نهادهای حقوق بینالملل نمیپردازد؛[67] بلکه تنها سعی دارد مولفههای حقوق بینالملل «معاصر» را به خوانندگان معرفی کند. به همین منظور هر یک از فصول این کتاب به یکی از مولفههای پیشگفته میپردازد. بنابراین، موضوعات بسیاری در حقوق بینالملل باقی میمانند که از حوصلهی این مجال خارج هستند. برای مثال هر کتابی که در حوزهی حقوق بینالملل نگاشته شده باشد اما به مسالهی «حقوق بشر» نپردازد، کتابی ناقص خواهد بود؛ همچنین باید بپذیریم که مسالهی «حقوق بینالملل محیط زیست» از موضوعات بسیار مهم در دوران ما قلمداد میشود. اما کتاب حاضر «درآمدی» است مختصر که خود را تنها به تحلیل سیستمیک نظام حقوق بینالملل کیفری، ادغام نظاممند قواعد حقوق بینالملل در رویهی محاکم بینالمللی، و نقش اسناد سازمانهای بینالمللی در ایجاد قواعد حقوقی محدود میکند؛ با این امید که این مقدمه راهگشای دانشجویان و پژوهشگران حوزهی حقوق و روابط بینالملل برای کسب درکی بهتر از عناصر و ساختار نظام حقوق بینالملل باشد. انتخاب این سه حوزه برای مطالعه به دلیل اهمیت و نقش آنها در فهم سمتوسویی است که «نظام بینالمللی» درپیش گرفته است.[68] حقوق بینالملل کیفری به دلیل نزدیکی به هستهی اصلی نظم نوین بینالمللی، یعنی صلح و کرامت انسانی، پیشدرآمدی است بر نظام حقوقی بینالمللی که میتوان انتظار داشت در هزارهی پیش رو تحقق یابد. تفسیر نظاممند یا سیستمیک قواعد حقوقی موجب تقویت و استحکام رشتههای پیوند میان قواعد حقوقی میشود و در نهایت، سازمانهای بینالمللی متولی ادارهی جمع ناموزون و نامتجانس دولتها در خلال این تحول بنیادین هستند. باید افزود که ظهور نهادهای متنوع جدایی میان بخش داخلی و بینالمللی در روابط قدرت را دستخوش چالش کرده و سازمانهای بینالمللی «باید به پیشبینی تحولات در جهانی توجه کنند که اعضای آن هر روز بیش از روز قبل از حیطهی نظارت نظام بینالدولی خارج میشوند.» این درحالی است که در وضعیت امروز جهان، تفکیک میان اعمال خصوصی و عمومی کمرنگ شده، و مداخلات نهادهای خصوصی و سازمانهای بینالمللی بهگونهای است که «گاه تشخیص این امر که کدامیک دیگری را تحت نظارت و کنترل خود دارد غیرممکن شده است.»[69]
ایدهی پرداختن به این موضوعات ریشه در مباحثی دارد که در محضر دکتر هدایتالله فلسفی در دروس دورهی دکتری حقوق بینالملل در دانشگاه شهید بهشتی مطرح گردید. به همین خاطر مولف برخود فرض میداند تا از این استاد برجسته برای آشنا کردن نگارنده با ریشهایترین مسائل حقوق بینالملل و تبیین افقهای مربوط به مهمترین موضوعات این حوزه تشکر کند. عقاید و نظریات ایشان هنوز به زیور طبع آراسته نشدهاند، لذا، به حکم ادبِ شاگردی و رسم امانت، در جایجای کتاب حاضر مطالبی که از ایشان نقل شده است در پاورقی با عنوان «تقریرات» مشخص شدهاند. باید خاطرنشان گردد که این مطالب تنها متضمن برداشت و فهم نگارنده از آموزههای دکتر فلسفی در دوران تلمذ در محضر ایشان است؛ بنابراین، مسئولیت خطا یا صحیح بودن آنها برعهدهی مولف خواهد بود.