1- تعريف حكومت به مثابه بزهكار
2- فساد به مثابه جرم حكومتي
3- جرم حكومت- شركت
4- مخاطرات طبيعي به مثابه جرم حكومتي
5- جرايم پليسي
6- جرايم سازمان يافته و حكومت عميق
7- ترور حكومتي و تروريسم
8- شكنجه
9- جرايم جنگي
من و پنی گرین این کتاب را در سال 2003 نوشتیم و (همانطور که در فصل دوازدهم ذکر کردهایم) بعد از حملهی ایالات متحده و متحدانش به عراق آن را تکمیل کردیم. در آن زمان، ما هر دو، دورههای جرمشناسی را در دانشکدههای حقوق تدریس میکردیم. در تدریس جرمشناسی ما با یک تنگنا مواجه شدیم. برنامهی تحصیلی نباید این حقیقت را نادیده بگیرد که- همانطور که در مقدمه اصلی کتاب ذکر کردهایم- دولتها و مقامات رسمی آن، در دنیای مدرن امروزی مرتکب «اغلب جرایم مهم» و «مهمترین جرایم» میشوند. با این حال، به استثنای مطالعات مربوط به خشونت پلیس و فساد، ادبیات قابل ذکری در خصوص جرایم دولتها به گونهای که بتوان آنها را در رشتهی جرمشناسی قرار داد، وجود نداشت. این شکافی بود که ما با مطالعه و بررسی مطالب مختلفِ مربوط به جرم حکومتی با استفاده از رشتههای مختلف (انسانشناسی، علوم سیاسی، روابط بینالملل و مطالعات منطقهای و ...) سعی در پر کردن آن و ارائهی آن در چهارچوب یک نظریهی جرمشناختی داشتیم.
«اغلب جرایم مهم» به رفتارهایی اشاره دارد که با هر معیار معقول حقوقی یا اخلاقی جرم به شمار میآیند. رفتارهایی نظیر نسلکشی، جرایم جنگی، شکنجه، قتل، تجاز جنسی و فساد. احتمالا این جنبه از کتاب حاضر بیشتر نمود دارد که جرم حکومتی را به عنوان انحراف سازمانی حکومت که مستلزم نقض حقوق بشر است، تعریف کرده است. این تعریف زمانی مهم است که ما با برخی از رفتارها مواجه میشویم که در ظاهر جرم نیستند (در حالی که واقعا جرم هستند)، مانند فراهم کردن تسلیحات برای عراق در طول جنگ با ایران (فصل دوازدهم). تعریف ارائه شده توسط ما، از یک سو در تلاش است تا از اشکالات ایجاد شده توسط تعاریف حقوقی مضیق از جرم که به حکومتها اجازهی تعریف جرایم را میدهند، اجتناب کند، و از سوی دیگر، از اشکالات ناشی از تعاریف بسیار باز از جرم – که جرمشناسان چندان به این تعاریف علاقه ندارند- را مرتفع سازد. به هر حال، چیزی که ما در این کتاب بر آن تاکید داشتهایم، همان چیزی است که ما در همکاری خود در کتاب «جرمشناسی آکسفورد»[1] (گرین و وارد، 2017) آن را «جرم حکومتی اصلی»[2] نامیدهایم، یعنی جرمی که ماهیت بزهکارانهی آن، غیرقابل انکار باشد.
تعریف ارائه شده از جرم حکومتی، برای مشخص کردن مرزهای جرم حکومتی چندان مهم نیست، بلکه برای ارائهی سه ویژگی از این پدیده، به منظور توجه جرمشناختی مهم است. نخست با ایجاد یک ساختار وسیع از جرایم شرکتی و جرایم پلیس، ما سازمانها و اشخاص را به عنوان کنشگران سیاسی در نظر میگیریم. سازمانها، اهداف و باورهای جمعی دربارهی دنیا دارند. اقدامات هماهنگ افراد در پیگیری اهداف سازمان، میتواند بهطرز گستردهای به عنوان رفتارهای سازمان تلقی شود، بنابراین منطقی است که سازمانها را به عنوان تصمیمگیران و کنشگران بالقوهی جنایی در نظر بگیریم. با اینحال، همانطور که در جاهای مختلفی از این کتاب تاکید کردیم، این مسئله نباید موجب غفلت ما از کنشگران فردی شود. سازمانهایی که ما با آنها مواجه هستیم، سازمانهای حکومتی هستند. حکومتها دارای تعدادی از آژانسها هستند که معمولا تا اندازهای خودمختاری داشته و در سطوح مختلف سازمانی (برای مثال، در غالب یک ارتش کامل یا یک جوخهی مجزا)، ممکن است به صورت جمعی در فعالیتهای مجرمانه مشارکت داشته باشند.
دوم، ما مفهوم «انحراف» را به صورتی بهکار میگیریم که مفهوم «جرم» از نظر جامعهشاختی، بامعنا به نظر برسد، و در بردارندهی نقض برخی از هنجارهای اجتماعی موجود باشد. هنجار باید بهگونهای باشد که به صورت قابل قبولی، قابلیت اعمال در خصوص کنشگر منحرف را داشته و نیز دارای برخی از مخاطبان اجتماعی باشد که نقض این هنجارها را سرزنش کنند. در اینجا، ما بر اهمیت چیزی که آن را «جامعهی مدنی» مینامیم، برای تفسیر و اِعمال هنجارهای مربوط به حکومت، تاکید میکنیم. بدین ترتیب، ما بر طیف گستردهای از انواع سازمانهای غیردولتی ملی و بینالمللی تمرکز کردهایم که توانایی تنظیم و تدوین این هنجارها و نیز نظارت بر انطابق کنشهای حکومت با آنها را دارند، و همچنین فشار قابل توجهی را به دولتهای ناقض این هنجارها وارد میسازند.
عنصر سوم از تعریف ما، مفهوم حقوق بشر است. ما فرض میکنیم که رفتارها و ترک فعلهای خاصی، از نظر عینی برای بشر آسیبزا هستند و دولتها، یک تکلیف اولیه در حفاظت از انسانها در مقابل انواع این آسیبها را دارند. ما جرمشناسان را برای ایجاد یک تعهد هنجاری صریح به حقوق بشر، دعوت میکنیم که مشخص کنند چه نوعی از کنشهای حکومتها برای تحلیلهای جرمشناختی، به مثابه «جرم» هستند.
در پانزده سالی که از نگارش این کتاب میگذرد، جرم حکومتی موضوع مطالعات تجربی در یک چهارچوب صریح جرمشناختی بوده است. چند نمونه از این مطالعات قابل ذکر هستند: بررسی مهمت کورت در خصوص حزب الله ترکیه که طی این بررسی، مصاحبههایی را با نیروهای شبه نظامی هم برای مطالعهی مقاومت در برابر جرم حکومتی و هم برای مطالعهی نوع جدیدی از حکومت بزهکارِ در حال ظهور، انجام داد و نیز کتابهای توماس مکمانیوس با عنوان «جرم حکومت- شرکت» و «ترمیم بزهدیدگان» که مطالعات موردی دقیقی را از آثار تخلیهی زبالههای سمی در ساحل عاج انجام داده است، نمونههایی از این نوع مطالعات هستند. مهم این است که مکمانیوس نشان میدهد که برخی از سازمانهای «جامعهی مدنی» که ارتکاب جرم را محکوم و خواستار جبران خسارات بزهدیدگان هستند، خودشان در رفتارهای مجرمانهای مشارکت داشتهاند که هدف اصلی این رفتارها، افزایش ثروت موسسان این سازمانها بوده است. همچنین کتاب کریس لاسلت با عنوان «جرم حکومتی در حاشیههای امپراطوری» نیز قابل ذکر است که مطالعهای در خصوص جنبش استقلال در بوگنویل، پابوا گینه نو و مشارکت دولت استرالیا در سرکوب این جنبش ارائه کرده است. در مطالعاتی مانند مواردی که ذکر کردیم، بررسیها از صرف بازسازی نتایج حاصل از رشتههای دیگر – که ما در این کتاب ارائه کردهایم- فراتر رفتهاند.
اگر من بخواهم بعد از پانزده سال، به این کتاب نقدی وارد کنم، این نقد این است که در مقابل چیزی که ما آن را به عنوان قانونگرایی افراطی در برخی از مطالعات جرم حکومتی دیدیم، بیش از حد واکنش نشان دادهایم. نه تعریف جرم حکومتی و نه مقابله با جرم حکومتی، نباید بهطور انحصاری یا به صورت عمده در شرایط حقوقی محض دیده شود. با این وجود، تحقیقات بعدی ما (و همکارانمان) در خصوص مقاومت جامعهی مدنی در برابر جرم حکومتی، اهمیت قانون را نه در کنترل جرم حکومتی از طریق دادگاههای داخلی یا بینالمللی، بلکه بیشتر به عنوان یک منبع لفظی که جامعهی مدنی میتواند با تاکید بر آن کنشهای بزهکارانهی حکومت را محکوم کند، نشان داده است. در جدیدترین کار من و گرین، ما یک مفهوم متکثر از قانون ارائه دادهایم که دربردارندهی قوانین بینالمللی، مذهبی، عرفی و نیز قوانین غیررسمی و قوانین حکومتی است، و آنها را با استفاده از جامعهی مدنی بهطور خلاقانه مورد بررسی قرار دادهایم. بوانتورا دو سوزا سانتوس (2002) اصطلاح «جهانشهر گرایی تابع»[3] را برای استفاده از چنین اشکال متفاوتی از قانون، ارائه کرده است.