1. تعریف و مفهوم حق
2. ویژگی¬های حق در حقوق اسلام
3. خاستگاه¬های نابرابری حقوق کودکانِ طبیعی(اجتماعی، روانشناسی، فقهی)
4. تحلیل جامعه شناسی ایجاد مشکلات اجتماعی توسط کودک طبیعی
5. تحلیل روانشناختی انتقال ژنی خصوصیّات والدین به کودک طبیعی
6. دلایل فقهی نابرابری حقوق زنازاده
7. بنیادهای نظریه برابری حقوق کودکان طبیعی
8. اصل برابری یا مساوات
9. کرامت انسانی
10. اصلِ عدالت و نَفی ظُلم
11. اصل شخصی بودن مسئولیت (قاعده وِزر)
12. نظریه عِصمت کودک در اسلام
13. حقوق مدنی
14. مشاغل و مناصب دینی و اجتماعی (قضاوت، امامت جمعه و جماعت، مرجعیت تقلید)
15. منصب قضاوت
تولد انسان به اختیار نیست که خود بتواند نوع و روش آن را از پیش تعیین کند، پس برخی در چهارچوب های پذیرفته شدۀ یک جامعه و برخی دیگر نیز خارج از این چهارچوب زاده میشوند؛ با این حال گویا چگونگی تولّد افراد برای برخی قانونگذاران با اهیمت است. از این رو است که در نظام حقوقی ایران تبعیضها و نابرابریهایی میان حقوق کودکان ناشی از نکاح و خارج از آن دیده میشود. به طور مثال کودکانِ طبیعی از ارث پدر و مادر محروماند و گواهیشان را در دادگاه نمیپذیرند. آنان در صورت کسبِ شرایط، نمیتوانند منصبهایی همچون؛ قضاوت، امامتِ جُمعه و جَماعت و مرجعیّت تقلید را عهدهدار شوند. برخی فقیهان هم فطرتِ زنازاده را پلید و ناپاک میدانند. مطالعه تطبیقی نشانگر آن است که در گذشته این نابرابریها در نظامهای حقوقی دیگر کشورها همچون انگلیس هم وجود داشته است. در حالیکه قانونگذار با اصلاح قوانین رفتهرفته به این نابرابریها پایان داده است. این تغییرات، دیدگاه جامعه را درباره این فرزندان دگرگون ساخته و برچسبهای زنازادگی و حرامزادگی را از قامتِ این افراد برکَنده است. یافتههای پژوهش بر آن است که در جوامعی که این افراد را پلید و بد ذات میدانند دیدگاههایی از این دست میتواند موجب نفرتافکنی و تولید خشونت علیه این کودکان از سوی برخی افراد آن جامعه شود. گفتنی است که پایههای فقه و حقوق اسلامی از آغاز تاکنون، بر اصولی بنیادین همچون؛ «برابری»، «عدالت»، «کِرامت ذاتی انسان»، «شخصی بودن مسئولیت» و «پاکی فطرتِ انسان» بنا شده است. با سنجش قوانینِ کودک طبیعی با این اصول، پیداست که قوانین موجود با اصولِ انسانی-اسلامی ناسازگارند.
از دیدگاه برخی فقیهان، زنازاده صاحب نَسب نیست و این توجیهی برای برخی محرومیتها است. به پیروی از آن، قانونگذار در ماده 1167 قانون مدنی این کودکان را از حقِ نسب محروم کرده است. با این حال رویۀ قضایی پایهگذار نوعی «نَسب عُرفی» بهجای «نسبِ خونی» برای آنان است. از این رو بررسی اساس و بنیاد این محرومیتها یک ضرورت است چرا که این قوانین گریبانگیر برخی از افراد جامعه بوده و در عمل برخی از این افراد را حتّی از ابتداییترین حقوق اجتماعی، هچون داشتن شناسنامه نیز محروم کرده و افزون بر آن کودکانی از این دست تشکیل دهندۀ بخش عمدهای از کودکان خیابانی هستند. به هر روی، یافتههای این کتاب نشاندهنده آن است که ماده 884 قانون مدنی در محرومیت کودک طبیعی از ارث پدر و مادر مستندی اُستوار ندارد. درباره دیگر محرومیتها، همچون جلوگیری از عهدهداریِ مناصبی همچون؛ قضاوت، گواهی در دادگاه، امامت جمعه و جماعت و مرجعیت تقلید هم یا دلیل وجود ندارد و یا اینکه مستندات ضعیف بوده و توان آن را ندارند که تبعیض و نابرابری را رقم بزنند. افزون بر آن، تعهدات بینالمللی همچون؛ میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی 1966 و کنوانسیون حقوق کودک 1989 مصوّب سازمان ملل متّحد، دولت ایران را به پایان دادن به نابرابریهایِ حقوقی درباره این دسته از کودکان پایبند کرده است. دستاورد این کتاب که با رویکردی نقادانه و با استفاده از اجتهادی روشمند حاصلشده، بیانگر آن است که در نظام حقوقی ایران مشکل جدّی در یکسانسازی حقوق این کودکان با دیگر افراد جامعه وجود ندارد.