1- اصول و مباني نظام ليبرال
2- سياست خارجه ي نظام جمهوري ليبرال
3- اصول ناظر به قواعد قانون اساسي
4 - طراحي يك قانون اساسي ايده آل و مطلوب (پيشنهادات عيني و كاربردي)
5- نتيجه گيري و ارزيابي نهائي
6- اسناد و عهدنامه هاي مرتبط
حقوق ناظر بر روابط خارجي از جمله موضوعات مطرح در حقوق اساسي است که در سال هاي اخير در ايالات متحده، به طور قابل ملاحظهاي توسعه يافته است.[1] اگر چه از زمان بر سر كار آمدن نظام جمهوري، مردم آمريكا در مورد مفاهيم قانون روابط خارجهی آمريكا، بحث و گفتگو ميكردهاند؛ اما در سال هاي اخير، حقوقدانان، قضات و سياستمداران در مورد محتواي قانون اساسي ليبرال (نظام جمهوري) بسيار بحث كرده و اختلاف نظر دارند.
اختلافنظر اصلی ميان طرفداران رویکرد جهان محور [2](جمعگرایان) و استثناگرايان[3] است:[4]
- رویکرد جهانمحور، طرفدار انطباق قانون اساسي با ساختار در حال تحول حقوق بين الملل و علم سياست هستند. اين دسته عمدتاً از 3 خط مشي پيروي ميكنند:
- 1-الحاق كامل قواعد بين المللي به نظامقانون اساسي آمريكا[5].
- 2-نظارت پارلماني و قضائي[6] بر رفتار رئيس جمهور در (عرصهي) سياست خارجي[7].
- 3-نقش محدود فدراليسم و كشورها در نزاع هاي بين المللي.[8]
- استثناگرايان معتقد هستند که یا مفاد و مضمون اصلي قانون اساسي ايالت متحده نبايد با رویکرد جهان محور كاملاً هماهنگ[9] باشد، و يا اينكه ايالات متحده بايد سبک و شیوهی خود را فارغ از فشارهاي بينالمللي در پیش بگیرد و يا هر دو. طبق نظر آن ها، غير ممكن است كه قواعد بينالمللي كاملاً با قانون اساسي يا ارزشها و منافع ايالات متحده هماهنگ و موافق باشد. استثناگرايان لازم ميدانند كه تفسير قانون اساسي، بايد اينگونه تضادها را لحاظ کند.
رویهی استثناگرايان عمدتاً بر سه محور استوار است:
- 1-تأثير محدود خارجي بر نظام قانون اساسي آمريكا.[10]
- 2-نقش تعيين كننده قوهی مجريه در إعمال سياست خارجي و مسئوليت (پاسخگويي) محدود در برابر كنگره و محاکم قضائی.[11]
- 3-به كارگيري اصول فدراليسم در امور خارجي.[12]
استثناگرايان به مثابهی تازه واردان به صحنه سياست خارجي، با این استدلال که پس از پايان جنگ جهاني دوم، بر جهان نظمي حاكم شده است، طرفداران رویکرد جهان محور، پيرو كليساي ارتدوكس را مورد اعتراض قرار دادهاند. مستندِ تازه واردانِ به عرصهی سیاست خارجی، مبتني بر متون قانون اساسي، تاريخ و ساختار است.[13] بر خلاف استثناگرايان، پيش نويسان قانون اساسي ايالات متحده از آشفتگي هاي خارجي بيزار شدهاند و قواعدي را كه منعكس كنندهی چنین نگراني باشد، طرح و تأسيس كردهاند، كه تفاسير قانون اساسي بايد آن ها را لحاظ بكند.
استثناگرايان براي تأييد تفوق و برتري قوهی اجرائی در امور خارجي، به مجموعه اي از دلايل كاركردي و تاريخي و متون، استناد ميكنند. همچنین در بسیاری از موارد، مردم از این روی که قانون در برابر بسیاری از مسائل ساکت است، قوهي مجريه را متصدي روابط خارجي تلقی میکنند.
دلايل كاركردي (عملي)- دلايل هماهنگي- که این گروه مطرح ميكنند، این است كه قوه مجريه بايد بر سياست خارجه نظارت كند؛ بدین معنا که اركان مشورتي در اخذ تصميمات راجع به صلح و جنگ، بسيار كند و بطئ هستند. طرفداران رویکرد جهان محور، در چندين مورد، اين گونه ديدگاهها را مورد نقد قرار دادهاند؛ [از جمله آنکه] وفق نظر آنان، متن و تاريخ، به وضوح، اثباتگر ادعاء استثنا گرايان نيست.[و] مجلس مؤسسان قانون اساسی[نیز]، در موضوعِ سياست خارجي، از هر نظر مبتدي بودهاند و مضاف بر اين، آنان انتظار داشتهاند كه خلأهاي موجود در متن قانون اساسي با رجوع به عرف حل شود.[14]
حتی بر فرض اینکه، ساختار قانون اساسي، رعایت شده باشد، طرفداران رویکرد جهان محور، اين ديد را كه يك مجريه قدرتمند، حوائجِ سياست خارجهي نظام جمهوري را به گونهای بهتر تأمين ميكند، مورد مناقشه قرار ميدهند. بر اساس نظر طرفداران رویکرد جهان محور ، لزوم مهار و محدود کردنِ[15] يك رئيس جمهور سلطه گرا ( امپرياليست)[16] به اندازه لزوم داشتن هماهنگي بهينه، حداقل در دراز مدت، مهم است.
من در اين مبحث از سياست خارجه، معياری جديد را طرح ميكنم و در اكثر بخش ها، استدلالات متني، تاريخي و ساختاري را كنار خواهم گذاشت و چند سؤال اصلي طرح ميكنم:
- 1-چگونه میتوان مطابق نمونهي واقعي، مفاهيم روابط خارجهي قانون اساسي ليبرال را طرح كرد؟
- 2-با عنايت به ارزش هاي ليبرال و آنچه كه دربارهي جهان ميدانيم، در مورد عملکرد در روابط خارجي، قانون اساسي بايد چه چيزي را مطرح كند؟
اين سوالات به چند دليل، صرفاً سوالاتی نظري (غيركاربردي) نيستند؛ در حدود 20 سال گذشته، تعدادي كشور جديد كه خواهان اجرايي كردن ارزش هاي ليبرال بودند، ايجاد شد. بديهي است كه به دليل تعارض ظهور اين دولت ها با سنت هاي ضد ليبرالي[17] (غالباً) ، وجود يك طرح نهادي جديد، لازم مینماید. به علاوه، تمركز بر نظريه ايدهآل، ميتواند در تغيير منطقي قانون اساسي ايالات متحده و ملاحظه تفاوتهاي بين " آنچه كه داريم" و " آنچه كه بايد بهينه باشد" به ما كمك كند.
این طرح ايدهآل، اندکی و نه خیلی اندک، داراي تأثيري ليبرال (آزاد كننده) خواهد بود، به این دليل كه مباحث مربوط به قانون اساسي را از مفهوم اصلي و رويهي واقعي مربوط به قانون اساسي و به طور خاص رويهي قضائي، جدا و دور میسازد. ما ناگزيريم که با صرف نظر كردن از رويهی دویست سالهي مربوط به قانون اساسي، در مورد اينكه چه چيزي ميتواند جانشين قانون اساسي کنونی باشد، چارهاي بينديشيم. اجمالاً بايد گفته شود كه من قصد ندارم به اين نكته اشاره كنم كه دلايل مقبول قانون اساسي، بي اهميت و يا نامربوط هستند. از سوي ديگر، تئوري واقع گرايی حقوق باید برای چنین دلائلی درجهی اولِ اهميت را قائل شود. البته هدف اين کتاب مختلف است. من قصد ندارم تفسير صحيحي از مفهوم جنگهاي خارجي در قانون اساسیِ ايالات متحده – به عنوان يك مسئله حقوقي- مطرح كنم بلكه هدف من طراحي يك قانون اساسي ليبرال فرضي راجع به امور خارجي است؛ توضيح اينكه من ميخواهم ادعاهاي طرفداران رویکرد جهان محور و استثناگرايان و سايرين را ارزيابي كنم، البته از لحاظ علوم اجتماعي و تئوري علوم سياسي ، نه از منظر تاريخ قانوني و متون و يا ساختار قانوني، چرا كه آنها این جنبه را مورد بررسی و مداقه قرار دادهاند.
در واقع مي خواهم ثابت كنم كه براي ايجاد ترتيبات مناسب سياست خارجه در نظامهاي جمهوري ليبرال ميتوان از علوم فلسفي و اجتماعي ياري جست. با توجه به مطالب فوق الذكر، براي تسهيل توضيح، در غالب موارد، به مفاهيم روابط خارجهی مندرج در قانون اساسي ايالات متحده اشاره خواهم كرد. معتقدم كه قانون اساسي ليبرال بايد با عنایت به دانش روز، نظام جمهوري را در پيشبرد سياست خارجي که اخلاقاً قابل دفاع باشد، توانمند كند.
در فصل دوم، مفاهيم بنيادين سياست خارجهي ليبرال؛ نظير دفاع از ليبرال بررسي خواهد شد. به نظر ميرسد كه مفهوم "دفاع از آزادي"، فقط بر دفاع از خويشتن، دفاع از اشخاص، سرزمين و تشكيلات، دلالت نميكند بلكه احتمالاً بر ارتقاء سطح آزادي عمومي نيز إشعار دارد.
در فصل سوم، گفته خواهد شد كه سياست خارجهي ليبرال بايد فرد را در نيل به سعادت[18]، کمک كند. به همين دليل است كه قانون اساسي ليبرال بايد تجارت آزاد داخلي و خارجي را ترويج دهد.
در فصل چهارم، اين اصول جهت ايجاد يك طرح سازماني ( نهادي) به كار گرفته خواهد شد.
مقدمتاً لازم است گفته شود كه قانون اساسي ليبرال ناظر بر منع جنگ، بايد از طريق تضمين آمادگي (استطاعت) جنگي، دفاع از ليبرال را تسهيل كند، كه اين مهم تنها از طريق يك قوهی مجريهي تغييرپذير جهت پاسخگويي (واكنش) سريع به تهدیدات، تحقق مييابد. معهذا، در هر جا كه ممكن باشد، يك بررسي دموكراتيكِ موافق با نظر أكثر نظريهپردازان ارائه خواهد شد و سپس يك سؤال راجع به تناسب حقوق بين الملل با حقوق داخلي مطرح ميشود. به نظر ميرسد؛ همان روالي كه در حقوق داخلي براي ايجاد "حقوق" به كار گرفته مي شود، در مورد تصويب معاهدات نیز، طابق النعل بالنعل بايد رعايت گردد. همچنين عمدهی معاهدات إجرائی هستند. سپس در مورد حقوق عرفي، به تفصيل بحث خواهد شد و معياري براي تعيين سطح حقوقي عرفي عرضه خواهد گردید كه مي تواند آن حقوق را در دادگاه هاي داخلي قابل استناد كند.
در پايان فصلِ چهارم - با عنايت به شناختِ آسيبهاي جريانات سياسي- بيان خواهد شد كه قانون اساسي ليبرال بايد دولت را از برقراري موانع بر سر راه حاميان صنايع داخلي، منع كند.
فصل پنجم نيز برخي مفاهيم مشخص قانون اساسي را شرح مي دهد و در نهايت فصل ششم اختصاص به نتيجهگيري دارد.